روزهایی که کلمه میشه

+ سیب سخنگو هستم :دی خاکستری هم شخص ثالثی ست که گاهی میتونه خطاب قرار بگیره :)
+ این وبلاگ، روزنوشت ـه و ارزش ادبی خاصی نداره.
+ نظرات محترمتون هم تایید نمیشه، خودخواهم و نگه ـشون میدارم پیش خودم :)

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

راهی نیست، شتابان مرو...

× نمیدونم چندم فروردین سال 91 بود، دستمو گرفت، گفت "بیا بشین باهات حرف دارم"، نشستم، گفت "میخوام برم، اشکالی نداره؟"، شونه هامو انداختم بالا، گفتم "نوچ، واسه من فرقی نمیکنه"، با تعجب زل زد تو چشام، من اما واسه تاکید دوباره گفتم "هیـچ مشکلی نداره"؛ رفت، زودتر از تصوراتم، دردناکتر از انتظاراتم، رفت، من اما همونی بودم که گفتم برام فرقی نداره، من اما شب ـا رو مُـردم از دلتنگی و اشک، من اما تنها چیزی که بیخیالم میکرد یادآوری "زندگی ِ خودشه، دخالت نکن" بود...
حالا چقد گذشته؟ نمیدونم، اما میدونم پشیمونه، میبینم چقد سخت و دردناک شده رویای دوست داشتنیش، میبینم که اذیته اما حس میکنه شاید بهترین انتخاب ـو بین کلی انتخاب بد داشته، میبینم اینا رو، میفهمم، اما چرا این گره هرچی بیشتر واسه باز شدنش تلاش میشه کورتر میشه؟ چرا هرچی بیشتر توضیح داده بشه واسه بقیه غیرقابل هضم تر میشه؟ چرا ته ـش میرسه به اینکه دوباره باید بری توی خودت و تمام در ـا رو ببندی که باز کسی مجبور نشه قضاوتت کنه! چقد حالم بهم میخوره از این لحظه ها، چقد...
+ حالا تو که اون بالا نشستی و میبینی به من بگو، 1382 چه عدد دوست داشتنی ـی بود که عاشقش شدی؟ نمیشد عاشق 1482 باشی؟ نمیشد؟ به بیشتر از 1382 تا قانع نمیشدی؟ دلم تنگ شده برات...
+ "وقتی من رسیدم قطار رفته بود!" پوووووووووووف....
+ چیزی نگفتم از این سکوت.../.
+ مشخصه که با توجه به سن و سالم، قضیه عاشقانه نیست دیگه؟ بی زحمت موتور داوری ـتونو خاموش کنید :)

× جواب کامنت ـا مونده، میدونم، یه ذره رو فرم نیستم، میام بعدش جواب میدم :)
۰ نظر ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۸
بانو سیب

تو نمیتونی شرایطت رو تغییر بدی،

تنها چیزی که میتونی تغییر بدی نحوه کنار اومدنت باهاش ـه.

[دیالوگ ادام در فیلم 50-50]



× دارم مینویسم جهت خالی نموندن آرشیو آبان :دی عاخه کلا اتفاق خاصی نمیفته اینروزا، همه چی با همون روال قبلی میگذره.


× یه کم فقد اینروزا آشفته ام و خواب ـام اذیتم میکنه، یه کم ذهنم درگیره؛ از کاری که باهاش کردم ناراحت نیستم و مطمئنم کار درست ـو انجام دادم اما یه چیزی داره عذابم میده که بیخیال، گفتنشم درست نیست حتی، میگذره...


× واسم سواله که تا ترم ـای عاخر همینقد واحدامون مسخره ست یا نع؟ بچه ها که میگن عاره :))) مثلا از مسخره ترین درس ـامون سیستم عامل ـه، که خب همون ICDLـه + وبلاگ نویسی! این بنظرتون درس مسخره عی نیست؟ :دی یا مثلا مدیریت اطلاعات سلامت که کلا یه کتابه که قطرش اندازه کتاب عربی دوم دبیرستان ـه، بعد همونم 2 تا 2 واحدیه واسه 2 ترم ولی تنها فایده ـش اینه که استاد و کلاسش مفیده و استادش P.H.D رشته خودمون ـه :)) ترسناک ترین درسمونم فیزیولوزی ـه، دوشنبه عم میان ترم زبان دارم استادشم بسی بی شعوره و در واقع سوال زیست میپرسه نه زبان :| باشد که ریاضی و زبان و فیزیو را پاس شویم این ترم :| همه اینا به کنار، دلم کار میخواد :| :دی


× چقد پراکنده مینویسم راجب همه چی :دی نوشتن یادم رفته :| بهونه و اتفاقی هم ندارم واسه نوشتن بنظرم :دی زمانی که خیلی مینوشتم، دلیلش واضح بود، شرایط نامساعد و حرف ـایی که باد میکرد تو گلوم، ولی الان نع دیگه اون مدلی نیستم؛ یا من دیگه دارم با همه چی کنار میام، یا دیگه کلا حرفی ندارم واسه گفتن که بخواد باد کنه تو گلوم.


× در پایان عرض کنم که [فک کنم تا حالا نگفته باشم] که حس میکنم چقد "نقطه ویرگول" رو دوست دارم [خل و چل خودتونین :دی]، شخصیتش یه مدلی ـه که تموم شده اما میخواد ادامه بده، یه جور خوبی دوست داشتنی ـه :) و برای تاکید نهایی عرض کنم که بعله، ایشان شخصیت دارند :دی :) :))

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۶
بانو سیب


× برگشتنش وسط خوبترین حال ـات، ینی دیر، ینی خیلــــی دیر، ینی اونقد دیر که دیگه نشه یه درخت خشکیده رو سرحال آورد، برگرده و ناله کنه که چی بشه؟ که باز خط بکشه روی صورت دخترک شاد ِ اینروزا و زخمیش کنه؟ که تمام سوال ـای بی جواب، ناراحتی ـا، گریه ها، دلتنگی ـا، دوست داشتن ـا و شادی ـای بی بهونه و با بهونه رو مث یه معجون تزریق کنه توی وجودت و عاخ...

  عاخ از تمام این لحظه ها که باعث میشه از خودت بدت بیاد، از احساساتت، از گذشته هات؛ عاخ که مجبورت میکنه به حرمت اون اتفاق ـای خوب ِ بینتون دم نزنی و به روش نیاری، عاخ که لب ـتو میگزی، دندونات ـو روی هم فشار میدی و صورتت خیس میشه، عاخ...

میدونی، خیلی طول کشید تا واسه من مـُـردی، خیلی زیاد بود دردش، اون زمان ـو دوباره نمیذارم واسه زنده کردنت، هیچوقت :)

  به قول محمد طلوعی، "کسی که یه چیزی رو ول کرده دیگه میتونه هر چیزی رو ول کنه"

  + چقد خوب شد که وبلاگ مرحوم ـو حذف کردم، داشت اعتراف میکرد دنبال آرشیو بوده واسه اینکه دیگه عوض شده...

  + میدونی خاکستری جان، حتی اگه تو نبودی ـم من اینکار ـو نمیکردم، همه چی خوبه، حال ِ من بهترین ـه، فقد بعضی وقتا یه سری اشتباه ـا عادم ـو عذاب میده...

  + آهنگ "دیر یعنی حالا" ضمیمه گردد :)

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۸
بانو سیب